جدول جو
جدول جو

معنی علم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

علم کردن
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی،
کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود،
کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند،
کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
فرهنگ فارسی عمید
علم کردن
(کَ دَ)
برکشیدن تیغ و مانند آن. (آنندراج) :
زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی
هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، مشهور کردن. سرشناس کردن. از میان جمع برآوردن. بر سر زبانها افکندن، راست کردن. افراشتن. برافراشتن. علم نمودن.
- اوستا علم کردن (در لباس) ، از سرو ته آن زدن.
- دم علم کردن، دم برافراشتن.
- قد علم کردن، قد برافراشتن
لغت نامه دهخدا
علم کردن
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
علم کردن
((~. کَ دَ))
برپا کردن، برافراشتن، آماده کردن، تهیه کردن، از سر و ته لباس زدن
تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزم کردن
تصویر عزم کردن
قصد کردن، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم کردن
تصویر قلم کردن
کنایه از بریدن، چیزی را به شکل قلم قطع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم کردن
تصویر قلم کردن
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلم کردن
تصویر ظلم کردن
ستم کردن اعمال زور کردن، هچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزم کردن
تصویر عزم کردن
قصد کردن آهنگ کردن تصمیم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن رفتار کردن انجام دادن: اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم بردن
تصویر علم بردن
نقل علم از جائی به جای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم کردن
تصویر قلم کردن
((~. کَ دَ))
بریدن، قطع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کرنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
Function, Act, Fare, Operate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
agir, se débrouiller, fonctionner, opérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
행동하다 , 지나가다 , 작동하다 , 작동하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
কাজ করা , যাওয়া , কাজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
กระทำ , เดินทาง , ทำงาน , ปฏิบัติการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
kutenda, kwenda, kufanya kazi, kuendesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
hareket etmek, gitmek, işlev görmek, çalıştırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
行動する , 出発する , 機能する , 操作する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
行动 , 经营 , 运作 , 操作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
לפעול , לנסוע , לפעול , לפעול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
діяти , ходити , функціонувати , працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
bertindak, bepergian, berfungsi, mengoperasikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
काम करना , कार्य करना , काम करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
handelen, reizen, functioneren, bedienen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
agire, fare, funzionare, operare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
actuar, salir, funcionar, operar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
agir, sair, funcionar, operar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
działać, podróżować, funkcjonować, pracować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
handeln, sich schlagen, funktionieren, betreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
действовать , делать , функционировать , работать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
عمل کرنا , کام کرنا
دیکشنری فارسی به اردو